121. تلاش برای یک خاطره کوچکی مشترک خرداد 94
دختر قشنگم .. بعضی وقتها کارهایی می کنی که برام خیلی جالبه
من توی خونه یایا برای شما یک خاطره از کوچکی هام تعریف کردم.. برای دختر قشنگم گفتم که من خیلی وقتها از پله بالا نمی رفتم .. همه اش اویزون پشت پله بودم .. از کنار پله ها خودم اویزون می کردم و می اومدم طبقه دوم...
خلاصه عصر همون روز دیدم خبری ازت نیست .. بعد که صدات کردم دیدم داری تلاش می کنی مثل من از پشت پله ها بالا بیایی.. اولش کمی ترسیدی .. ولی بعد از چند بار ترست ریخت و هی بالا و پایین رفتی
ادامه مطلب یادت نره:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی