زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

29. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت اول

1391/6/7 10:43
نویسنده : مامان مرضیه
1,210 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام گلم 

امسال تابستان مسافرت خیلی خوبی به ایران  داشتیم 

صبح پنج شنبه ساعت 10 صبح راهی فرودگاه شدیم و پروازمون ساعت 12:15 ظهر به وقت قبرس بود. از زمان  عبور از  مرحله تایید بلیط تا سوار شدن به هواپیما شما همه اش داشتی توی سالن ترانزیت با دستگاهها بازی می کردی یا فروشگاهها را چرخ می زدی .....

 

 

 

بلاخره وقت ورود به هواپیما شد و ما برخلاف دفعات قبل کنار پنجره نبودیم و ردیف وسط قرار داشتیم اما بعد از اینکه هواپیما بلند شد تونستیم من و شما جامون را عوض کنیم و کنار پنجره بشینیم و پدر تنها موند

 

 

 خلبان هنگام فرود گفت هوا کمی  دارای تنش است و چشمت روز بد نبینه هواپیما بود که تکون های وحشتناک می خورد  من و شمااز ترس کلی خندیدیم همنطور مادر و پسری که صندلی پشت ما بودند اونها هم مثل ما هم جیغ می زدند و هم از ترس ریسه می رفتند  تازه در مونیتور  هم به صورت کامل تصویر نحوه فرود هواپیما بطور زنده  پخش می شد  کم کم هوا پیما آروم گرفت و فرود اومد و همه با خوشحالی از سالم به مقصد رسیدن دست زدند( یادم قبلا مردم اهل صلوات بودندنیشخند)

 

برای استقبال از ما قرار بود فقط عمه پریسا و عمو مطهر و پانیک جون  بیایند و با اونها به اصفهان بریم  داشتیم از گیت بار رد می شدیم که یهویی توسط یایا فروغ و خاله مهسا و علی آقا و دایی مهدی و دایی امید و دایی مسعود و زندایی اعظمت سورپرایز شدیم اونها هم با دو ماشین دیگه از اصفهان اومده بودند و کل مسیر برگشت 3 تا ماشین بودیم

ساعت 12 نصفه شب رسیدیم اصفهان  خونه عمه پریچهرو عمو پیمان ...کل فامیل و دوست و آشنا انجا جلوی در بودند و با سربریدن گوسفند طبق همیشه و کل زدن خانم ها و موزیک و ... از ما استقبال خوبی کردند

 تا خود سحر که عمه پریچهر زحمت کباب و پلو عدس و خورشت قورمه سبزی را کشیده بودند همگی در حال استقبال به نحوه احسن بودند ( مجلس خودمونی و مثل یه عروسی...)  یادم رفت بگم ما 3 روز آخر ماه رمضان ایران بودیم و برای همین همه از بعد از افطار تا سحر خونه عمه جمع بودند تا ما برسیم ... بعد از سحری خوردن ساعت 7 صبح خوابیدیم و ساعت 2 بعدازظهر بدار شدیم و راه افتادیم به سمت چهلچشمه ( زردکوه بختیاری و چشمه دیمه )

 

 ورودمون به چهلچشمه با اسب و  تیراندازی از ما استقبال کردند و دو تا گوسفند بیچاره دیگه را سر بردیدند

تا روز عید فطر اونجا بودیم و کلی خوش گذروندیم شما هم تا تونستی با گوسفند ها بازی کردی کلی مهمون می اومد و بزرگترها همش مشغول پذیرایی بودند... خاله مهسا هم که همراه ما اومده بود همه اش مواظب شما بود و کلی زحمت شما را توی این چند روز کشید

 

 

  

 

  

 

 

 

عصر عید فطر راه افتادیم به سمت اصفهان و ... ادامه سفر در پست بعدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

مامانی زهرا
18 مهر 91 10:56
سلام خصوصی رو خوندم امیدوارم همیشه در کنار خانواده خوب و خوش و سلامت باشید و سایه تون بالا سر زهرا خوشگله باشه راستی رمز رو به ما ندادید
مامانی زهرا
18 مهر 91 11:36
ببخشیدااااااااااااااااااااااا متوجه رمز نشدم
مامان محمد سپهر
18 مهر 91 14:33
منم رمز ما هم به روزيم
مامانی درسا
19 مهر 91 1:41
منم رمز میخوام لطفا" ...... عزیزم روز جهانی کودک هم مبارک گلم
مامانی درسا
19 مهر 91 1:43
ای داد ببخش مامانی حالا خوندمش وقتی کامل شد میام میبینم .....
ني ني شكلك
19 مهر 91 9:18
زهرا جون روزت مبارك كودك كوچولو موچولو !!!
الهه مامان روشا جون
21 مهر 91 14:18
سلام مرضیه جون . زهرای عزیز.
خیلی از دیدن روی ماهتون خوشحال شدم.
عکسها فوق العاده بود.
.امیدوارم همیشه شاد و سربلند باشید.
مراسمای استقبال خیلی خوب بود.من اگه جای شما بودم فصلی میومدم ایران.همش بخور بخور بوده .
عکسهایی که با لباس محلی هم بود خیلی با مزه بود.اصالت ایرانی رو به تصویر کشیدین.
زهرا جونمم که تو بیشتر عکسا حضور داشت و زیبایی عکسها رو دو چندان کده بود.



مرسی از توجهتون ... به امید سفرهای بعد و دیدار دوستای گلم



مامان نیایش
21 مهر 91 14:55
عکس های قشنگی بود همیشه خوش باشید
مامان پریسا
21 مهر 91 15:58
سلام خانمی.
چه خاطره ی خوبی و چقد عکس های زیبا . خدا رو شکر که به شادی بوده.
چه خوبه که بعد از مدت ها دیدارها تازه شده.
ایشالله سری بعد که اومدید ما هم بتونیم زیارتتون کنیم.



منم خوشحال میشم دوست های اهوازیم را ببینم
متین مامی ایلیا
21 مهر 91 16:25
عکساتون بینهایت قشنگ بودن و معلومه که بهتون خیلی خوش گذشته
زهرای نازم هم خیلی شبیه شماست و مثل خودتون خوشکله


مامان فری
21 مهر 91 17:17
گلم براتون آرزوی بهترینها رو دارم ، انشالله همیشه به خوشی و سفر ، روی گل زهرا جونو ببوس
مامان آرینا موفرفری
21 مهر 91 17:24
عزیزم از خوندن خاطرات و دیدن عکس ها لذت بردم.
سودابه
21 مهر 91 20:30
سلام عزیزم همیشه به گردش و تفریح باشید و سلامت.عکسها توپ توپ بود.خیلی خوشم اومد
سودابه
21 مهر 91 20:38
عزیزم با دیدن پستهات با یک گوشه از مملکتم که هنوز ندیده بودم آشنا شدم بازم ممنون. راستی خانمی ببینم با این حساب زهرا گل گلی با چند زبون آشنا شده؟




الان دخترم انگلیسی یونانی اسپانیایی را کامل حرف می زنه و فارسی ( تا حدی ) بلده

شما اهل کجایید
مامان آرمان
21 مهر 91 23:11
سلام

چه خاطره قشنگی با کلی عکس که با با توضیحات کامل یک خاطره همیشه ماندگاره



مرسی
مامان رهام
22 مهر 91 10:01
سلام مرضیه جونم خوبید چقد خوبه که خوش گذشته
مادر کوثر
22 مهر 91 10:34
سلام مامانی ممنون از لطف و حضورت عزیزم ولی نمیدونم چرا نمیشه رمزو وارد کرد برم با اکسپلورر تست کنم
مادر کوثر
22 مهر 91 11:03
واااااااااااااای چه سفرنامه ای چه عکسایی چه مامانیه نازی مرسی مامانی عالی بود و جذاب
مامان نيروانا
22 مهر 91 11:03
واااااي خداي من،‌ چه زود آرزوم رو برآورده كردي دوستِ نازنينم! بالاخره چشمم به جمال دلربات روشن شد. نازنيني! خدا حفظتون كنه. ميدوني بالاخره با Copy و Paste كردن تونستم پستت رو باز كنم. نميدونم چرا هر چي تايپ ميكردم نميشد چه سفر پرماجرا و چه فاميل باحالي كه حسابي براتون توي سورپرايز و استقبال، سنگ تموم گذاشتن. همه ي فاميلها اگه اينجور بودن نسل گوسفندها منقرض ميشد فكر كنم عكسها هم كه عالي و پر از تداعي فضاي شاد و خوشحالي همه ي چهره ها. هميشه شاد باشين. بدوم برم پست بعدي
مامان امیر علی
23 مهر 91 8:23
اخه چقدر قشنگ و جالب بود پس همسری شما اصفحانی هستند ؟؟؟ خوشحالم چهره شما را باز هم دیدم دوست خوبم کاش به خانه ما هم می امدید و زهرا جونم را می دیدمایشاله در سفر بعدی شما را ببینیم بوس
مرضیه مامان فاطمه
24 مهر 91 12:52
وای چه روزهای خوشی / وقتی بر می گردی و از خونواده جدا می شی افسردگی نمی گیری/ چرا شما خارج از کشور هستین/ تو عکسا ای کاش معرفی هم می کردین/ خلاصه اینکه هرکجا هستین خوب و خوش و سلامت باشین زهرا گل گلی چطوره درحال حاضر چه می کنه