31. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت آخر
سلام گلم خانمم عزیزم جیگرم
یادش بخیر وقتی برای اولین بار این کلمات را به من و پدر گفتی چقدر ذوق کردیم .. یایا فروغ اینها را یادت بود ولی بعد دایره کلماتی که توی این زمینه می گفتی خیلی بیشتر شد
جونم برات بگه ( بنویسه ) برای مسافرت به خوزستان من و شما و پدر و خاله مهسا تصمیم گرفتیم با اتوبوس برویم ولی بابا خان و مامانی و مامان افسرو بابا منصور با ماشین اومدند همگی صبح یه روز گرم و شرجی رسیدیم خوزستان منزل عمه پریسا و عمو مطهر ... دست عمه درد نکنه یک صبحانه مفصلی آماده کرده بودند ... خونه عمه پریسا و عمو مطهر را هم برای اولین بار بود که اومدیم ...متاسفانه برای عروسی عمه پریسا هم ما ایران نبودیم .. برای همین این منزل هم برامون جذابیت های خودش را داشت ...مخصوصا آکواریم عمو مطهر که فوق العاده زیبا بود..
انجا هم عمو مطهر دو تا گوسفند سر بریردند و کلی توی این مدت کباب خوردیم شبها هم عمو مطهر ما را به شهرهای مختلف می بردند چون هوا قابل تحمل تر بود
شوشتر و گتوند ... پارک شهید چمران ماهشهر ... باشگاه اسب سواری ماهشهر--- آبادان و خرمشهر ... و من و پدر هم برای کارهای مربوط به دانشگاه من یکبار تنهایی اهواز اومدیم و شما پیش خاله مهسا موندی ...خاله کلی شما را پارک برده بود و با شما بازی کرده بود تا نبودن ما را متوجه نشی
روزها از گرما تو خونه بودیم و زیر کولر گازی برای همین برای خودمون برنامه درست می کردیم یکروز زدیم به تیپ بختیاری و کلی با تفنگ و زین و لباس محلی عکس گرفتن (جالب بود و خوش گذشت)
مراسم شاهنامه خونی هم که هر عصر برگزار بود و عمو مطهر و بابا منصور با یک حس و حال خوبی برامون شاهنامه می خوندند ...البته شوشتر ما مهمان خانواده عمو مطهر بودیم که اونجا هم کلی سنگ تموم گذاشتند ... پدر و عمو مطهر و عمو علی سه تایی رفتند شکار و برگشتنی با دست پر برگشتند ( 11 تا پرنده بی زبون را شکار کرده بودند)... شب قبل از حرکت از منزل پدر عمو مطهر ، ایشون هم برامون شاهنامه خونی کردند و ما کلی لذت بردیم
از خوزستان هم دسته جمعی با یک اتوبوس برگشتیم کلی خوش گذشت اتوبوس دبست خودمون بود و صفا سیتی بود برای خودش
دیگه کم کم آخرهای مسافرت بود و ما به اصفهان برگشتیم یکروز منزل یایا فروغ بودیم و اسباب و اثایه را جمع کردیم و روز آخر هم دوباره منزل عمه پریچهر همه اقوام جمع بودند ..البته دفعه اول همه شادی می کردند و اینبار همه غصه رفتن ما را داشتند ... تعریف نکنم بهتر است
برگشتن هم عمو مطهر و عمه پریسا زحمت بردن ما به فرودگاه را کشیدند و خاله مهسا هم همراهمون بود .. عمو مطهر 4 ساعت قبل از پرواز ما را به قم برد و ما در خلوتی نیمه شب ( حدود ساعت 3صبح ) تونستیم به زیارت خانم حضرت معصومه بریم ( شما اولین باری بود که به یک مکان زیارتی می اومدی ) همه چیز برات جالب بود ..خیلی از دست کشیدن به ضریح و بوسیدن اون لذت بردی و بیشتر از همه سوال می کردی چرا همه دارند اینکار را می کنند ... من تا اونجا که تونستم برات توضیح دادم .... خیلی زیارت خوبی بود ( یادش بخیر)
توی فرودگاه هم که یکی از دوستهای من که سالهاست با هم هستیم با خانواده اش زحمت کشیدند و اومدند فرودگاه ( خاله لیلا و عمو عباس و دختر گلش شیدا ) زحمت کشیدند و برات کادو آورده بودند خلاصه این دیدار در لحظه های آخر هم برای خودش نقش یادگاری بود
و بعد هم خداحافظی از عمه پریسا و خاله مهسا و عمو مطهر و پانیک گلم
به امید مسافرت های خوب دیگه در سالهای آینده