زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

74. ماجراهای تیام و امیرارسلان

1392/1/2 14:51
نویسنده : مامان مرضیه
1,757 بازدید
اشتراک گذاری

تو پست های قبلی گفتم که  خدا به عمو امیر و زن عمو ندا یک گل پسر داد. اسم این گل پسر امیرارسلان است. ما این گل پسر را اولین بار درست شب چهار شنبه سوری که رسیدیدم اصفهان دیدیم. 

 

تو پست های قبلی گفتم که  خدا به عمو امیر و زن عمو ندا یک گل پسر داد. اسم این گل پسر امیرارسلان است. ما این گل پسر را اولین بار درست شب چهار شنبه سوری که رسیدیدم اصفهان دیدیم. از همون لحظه اول شما خیلی خیلی از دیدن این نی نی کوچولو  خوشحال شدی و یک لحظه از ارسلان جدا نمی شدی. قسمت جالب ماجرای خریدن ارسلان از پدر و مادرش  بود که شما به زن عمو 2100 تومان پول دادی و ارسلان شد پسر ما.

شما به ارسلان شیرش را می دادی یا وقتی گریه می کرد من و پدر باید بغلش می کردیم چون شما اجازه نمی دادی کسی غیر از ما به ارسلان دست بزنه. خلاصه چند روز حسابی دستممون به  بچه داری مشغول بود. هر  وقت مادرش می خواست ارسلان را بگیرد می گفتی  ندا جون من که به شما پول دادم و دوباره ارسلان را پس می گرفتی.

 

       

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
20 آذر 92 16:46
به به .... سلام مامانى خانم كجاييد آخه اين همه مدت خوبيد سلامتيد ؟؟ زهراى نازنين ما چطوره؟
مامان علی کوچولو
22 آذر 92 11:48
خدا حفظت کنه خاله
مامان رهام
24 آذر 92 15:51
سلام مرضیه جون هیچ معلوم هست کجایی دختر...وبت خیلی سخت واسم باز میشه خوبید؟ایران هستید
مامانی درسا
30 آذر 92 1:51
وای بالاخره برگشتین ...... خداروشکر .... خیلی خوشحال شدم هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! راستی به این آدرس برین و توی قرعه کشی شب یلدا شرکت کنین http://mylamis.com/yalda//?ref=f65f3d54d83d295974e29e82096b8ef4
الهه مامان روشا جون
1 دی 92 2:28
سلام .خوبید؟چه عجبی اومدید؟البته ما هم چند وقتی بود که نبودیم .خیلی دلمون واستون تنگ شده بود. زهرا جونم خوه؟مرضیه جون خودت خوبی؟ایشالا این دفعه مداوم بنویسی. خیلی ماجرای ارسلان جون و زهرا جون بامزه بود با 2100 صاحب داداش شده
mina
8 دی 92 9:44
سلام مامانهای مهربان مدت چندسالی است پسرم لب به برنج خورشت میوه هیچ و هیچ نمی زندفقط نان و بیسکویت الان هم مریض شده و اسم گرفته بخاطر الرژی به همین بیسکویتها و ... اصلا حاضر نیست لب به غذا بزند و امتحان کند شما را به خدا برای پسرم دعاکنیدو هر تعداد می توانید صلوات بفرستیدو من هرجا توانستم نذر کردم این بار نذر صلوات اما میخواهم از زبان شماها باشد امیدوارم با صلواتهای شما حاجتم را بگیرم و یک روز را می بینم که پسرم قاشق بدست گرفته و کنار ما غذا می خورد. دوستتون دارم متشکرم.
مامان نیروانا
8 دی 92 20:58
سلام، خوبی دوستم! خیلی وقته ازت بی خبرم. الهی هر جا هستی خوب باشی. ببوس زهرا جون رو
وانيا
11 دی 92 19:09
عزيزم چرابه ماسرنميزني
الهه مامان روشا جون
12 دی 92 23:35
سلام مرضیه جون.کجایی خانومی؟خوبید ایشالا.اومدی دلمونو با عکسای خوشگلت آب کردی و رفتی.امیدوارم خوب و خوش باشید. زهرای عزیزم رو ببوس