زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

89.عید فطر92-- مرداد ماه 92

1392/5/19 17:28
نویسنده : مامان مرضیه
554 بازدید
اشتراک گذاری

عید فطر92--  مرداد ماه 92

خانمم عشقم عیدت مبارک ..امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

عصر روز پنج شنبه آخر ماه مبارک وسایل پیک نیکمون را جمع کردیم و راهی شهر داران شدیم... تصمیم داشتیم شب عید فطر را کنار دریاچه مصنوعی و زیبای این شهر بگذرونیم.. حدود 20 دقیقه قبل از افطار رسیدیم مجموعه دریاچه ...

خانمم عشقم عیدت مبارک ..امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

عصر روز پنج شنبه آخر ماه مبارک وسایل پیک نیکمون را جمع کردیم و راهی شهر داران شدیم... تصمیم داشتیم شب عید فطر را کنار دریاچه مصنوعی و زیبای این شهر بگذرونیم.. حدود 20 دقیقه قبل از افطار رسیدیم مجموعه دریاچه ...خدای من اینقدر شلوغ بود که نگو ..از همه جا مسافر ها آمده بودند و چادر زدند... البته تعدادی از خود خانواده های دارانی هم بودند...خلاصه تا رسیدیم با کمک هم اول سفره افطار را پهن کردیم... همه همین طور سر سفره نشسته بودند و منتظر صدای اذان...جالب این بود که تقریبا هوا تاریک بود و هیچ صدای اذانی نمی اومد

خلاصه به فتوای چند تا از خانواده های دارانی که ساعت افطار را می دانستند اکثر مسافرها افطار کردند... ما هم همین طور ...اما لقمه سوم به دهن نرسیده بود که صدای اذان همه جا پر شد ... قیافه همه مسافرها دیدنی بود... لقمه ها دستشون و نمی دونستند بخورند یا گریه کنند... البته همه به هم دلداری می دادند خدا این 5 دقیقه افطار زود هنگام را می بخشه و از این حرفها... از همه بیشتر قیافه های خانواده های دارانی بود که اعلام ساعت افطار کرده بودند... بنده خدا ها سر هر سفره ای می رفتند و عذر خواهی می کردند و حلالیت می خواستند... همه در جواب بهشون می گفتند این هم خاطره ای شد برامون

بعد از افطار وسایلمون را جمع کردیم و رفتیم محوطه شهر بازی دریاچه ...شما اول یک توپ بزرگ را سوار شدی .. شما اولین نفری بودی که این توپ را افتتاح کردی ...شده بودی مثل یک همستر کوچولو داخل این توپ می دویدی و توپ را از این طرف پارک می بردی اون طرف پارک...بچه ها هم دنبال تو توپ ...بعدش رفتی سراغ پارک بادی و کلی هم خوش گذرونیدی... وسایل دیگه این شهر بازی مناسب سن شما نبود برای همین رفتیم قایق سواری توی دریاچه ..قایق ما شکل قو بود و شماره ما 2...پدر مبلغ بیشتری داد تا مسئول قایقرانی با ما کاری نداشته باشند...خلاصه اینقدر پا زدیم تا شما رضایت دادی برگردیم اسکله...

خلاصه شب خوبی بود و عید خوبی را گذراندیم...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سيد محمد سپهر
28 بهمن 92 15:11
سلام خوش اومدين...دلم خيلي براتون تنگ شده بود...گل دختري چقدر بزرگ شدن.....
مامان طاها
1 اسفند 92 20:12
سلام چند وقتی بود که به وبلاگتون سر نزده بودم. خوشحالم که خوبید و سلامت. ماشا الله دخملی خیلی بزرگ شده. براش اسفند دود کنید.