زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

88.بازدید از غار یخی و آبشار شیخ علیخان- رمضان 92

1392/5/15 17:20
نویسنده : مامان مرضیه
739 بازدید
اشتراک گذاری

خانم خانمی... عشقم ..دلم...گلم سلام

عصر یک روز ماه رمضان بود که ما گشنه و تشنه نشسته بودیم جلو تلویزیون...داشتیم اخبار استان را می دیدیم که  مجری اخبار از یک غار یخی زیبا تعریف می کرد و صحنه های زیبایی از این طبیعت بکر را نشون می داد. وقتی پایان خبر آدرس را داد دیدیم با ما فقط بیست دقیقه راه است. پس یک مقدار افطاری ساده و چای برداشتیم و ساعت 6 عصر به سمت غار یخی حرکت کردیم.

 

اول به شهرستان چلگرد (آبشار کوهرنگ ) رسیدیم. از چند نفر آدرس غار یخی را پرسیدیم جالب این بود که هر کسی یک میزانی را می گفت که با دیگری مغایرت داشت ولی همه از سخت بودن راه خبر می دادند. ما تعجب کردیم که این سختی راه چیست...خلاصه به راه ادامه دادیم تا به آبشار شیخ علیخان رسیدیم و لی توقف  نکردیم و تصمیم گرفتیم در راه برگشت و در زمان افطار این منطقه را بگردیم.

تا بلاخره به مسیر اصلی رسیدیم...جاده خاکی بود و پر از سنگلاخ ...همه ماشین ها با سرعت 20 تا حرکت می کردند ولی بازهم چنان گرد و غبار بود که تا حلق آدم فرو میرفت... اما طبیعت بسیار بسیار زیبایی بود.... پر از چادرهای عشایر و زنان عشایر با لباسهای  رنگارنگ و بچه هایی که با دام هایشان به چرا گاه آمده بودند.  جاده یک مسیر کوهستانی بود که گاهی در دل دره ای زیبا قرار می گرفتیم... چند صد متر به چند صد متر کندوهای عسل بود شاید هزاران هزار کندوی عسل به رنگهای زرد و صورتی و آبی و چقدر در دامنه کوه زیبا بودند....دیدن این همه عشایر و چادرهای عشایر هم که گروه گروه در قسمتهای مختلف اتراق کرده بودند برای ما جالب بود.

ما می رفتیم و می رفتیم ولی به غار نمی رسیدیم ...شاید بعد از 40 دقیقه رانندگی بود که پدر از یک خانم عشایر ادرس پرسید و فهمیدیم ما باید برگردیم و راه را زیاد جلو آمده  بودیم... رسیدیم به یک دشت بزرگ در دامنه زرد کوه که کلی ماشین  پارک شده بود و فهمیدیم باید اینجا پارک کنیم و بقیه راه را باید پیاده برویم...یادم رفت بگم تو این سفر ما یک مهمان کوچولوی دیگه هم داشتیم...پسر یکی از اقوام پدر به نام کیارش که به اصرار تو با ما راهی شد..

فکر نکنی ما از کوه بالا رفتیم ...اگه می خواستیم هم نمیشد با دو تا بچه این مسیر سخت را رفت..کساییکه بر می گشتند تعریف می کردند اصلا مسیر مناسبی برای بچه ها نیست و بسیار خطرناکه ...تازه انها با کلی وسیله کوه را فتح کرده بودند. ...خلاصه ما انجا تا تونستیم اول خندیدیم بعد کلی به مجری محترم بد و بیراه گفتیم که درست راهنمایی نکرده بود ولی بعد بازهم تو دلمون ازش تشکر کردیم چون واقعا حتی تا همین دامنه کوه هم زیبایی های زیادی را دیده بودیم...

خلاصه دیگه کم کم داشت تاریک میشد و ما سعی کردیم خودمون را سریع به آبشار برسونیم و چند تا عکس بگیریم و افطار  کنیم...آنجا هم رفتیم روی یک سکو نشستیم و خانواده ای که سکوی کناری ما بودند چون کباب داشتند دلشون نیومد تنها بخورند .... فکر کنم دلشون برامون سوخت با اون نون و پنیر و خیار و خربزه خوردن ما...... خلاصه شما و کیارش حسابی کباب هم نصیبتون شد و من و پدر هم تا تونستیم چای داغ از سکوی بغلی گرفتیم ... افطار جالبی بود.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان احسان
28 بهمن 92 15:25
سلاااااااااااااااااام خوبید خوشحالم که دوباره مینویسی دلم براتون تنگ شده بود خدارو شکر