زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

98.اولین برف تیام

گل دخترم ... امسال اولین سالی بود که تو زندگیت  اینقدر برف دیدی ..بارش برف دیدی .. چند سال پیش پیست رفتیم ولی اینقدر برات مزع نداشت ..خلاصه  تو چند روزی که برف اومد خیلی برف بازی کردی ..ادم برفی ساختی ..گوله برف بازی کردی... پروانه ساختی رو برف و...... همیشه خوش باشی گلم ...
11 دی 1392

96. اولین جمله آبان 92

گل قشنگم یکروز سرگرم کار بودم که دیدم صدام زدی و  وایت برد کوچولوت را نشونم دادی که روش یک جمله به انگلیسی نوشته بودی..کلی تعجب کردم که چطور نوشتی..حروف را جداگانه بلد بودی ولی اینکه کلمه  یا جمله سازی کنی برام تعجب اور بود...ازت پرسیدم چطور این ا نوشتی گوشه بالای وایت برد را نشونم دادی و گفتی از اینجا.... برام جالب بود که حتی فاصله ها را رعایت کرده بودی من ازت خواستم دو باره بنویسی و فیلمش را گرفتم تا یادگار بمونه ..تو وبلاگت فقط عکس جمله اول را گذاشتم ولی تو فیلمت تا اخر وایت برد جمله را چند بار نوشتی امیدوارم روزهای موفقیتت را ببینم گل قشنگم ..از همه رنگم   ...
19 آبان 1392

95. عکس یادگاری برای سالهای دور

عزیز دلم خانم قشنگم چند وقت پیش  تو اینترنت  یکسری عکس دیدم که عکاس از یک عکس قدیمی  یه ورژن جدیدش را دوباره گرفته بود... منم تصمیم گرفتم همین کار را بکنم ..  برای یادگاری هم گرمکن خودم را تن شما کردم و عکس گرفتیم... تصمیم دارم هر سال با همین گرمکن عکس بگیریم و توی یه سال مشخص همه عکس ها را کنار هم بگذاریم تا گذر زمان قشنگ مشخص باشه... اره عزیز دلم خیلی ایده های دیگه هم برات دارم.   ...
11 آبان 1392

94.اولین لباس سیاه برای محرم

عزیز دلم امیدوارم همیشه زیر سایه آقا ابوالفضل باشی..چند سالی بود که می خواستم برات لباس مشکی بخرم ..زمانی که میومدیم ایران هرچه بازار میرفتیم گیرم نمی اومد ..می گفتن فصلش باید بیایی و ما هم قسمت نشده بود محرم ایران باشیم تا امسال که بلاخره هم تونستیم عزاداری های واقعی ببینیم و هم بریم هیئت ..شما برای  اولین بار بود دسته و زنجیر زنی و  تعزیه می دیدی و  همه اش برات سوال بود و من باید یکی یکی انها را برات جواب می دادم   بارها از من پرسیدی تو قصه امام حسین چرا به بچه ها آب ندادند و من عاجز از پاسخ این سوال ؟ سوالی که سالها هم بگذره هیچ وجدان پاکی براش جوابی نخواهد داشت.. تک تک قصه های کربلا برات شنیدنی بود و بارها ب...
11 آبان 1392

93.پازل های تیام

پازل های تیام خانم قشنگم ..دورت بگردم شما از اول علاقه خوبی به پازل داشتی و من و پدر هم سعی کردیم  همیشه پازل های مورد علاقه خودت را بگیریم و همیشه خودت انتخاب می کردی ..اینها عکس پازل های شما از ابتدای سن دوسالگی شما تا حالا است .. البته وقتی دیدی میخواهم عکس پازل هات را بگذارم سریع رفتی سه تا کاردستی با لوگوهات ساختی و از من خواستی اینها را هم تو وبلاگت بگذارم. عشق منی همیشه       ...
4 مهر 1392

92.اولین دندانپزشکی دختر گلم شهریور 92

عزیز دلم ..خانمم ..تقریبا اواخر شهریور ماه بود که متوجه شدم دندان خراب داری البته یکی دو بار هم دندان درد شدیدی گرفتی که خیلی خیلی اذیت شدی.. خاله مهسا که خودش دستیار دندانپزشک است اصرار کرد شما را ببره پیش دکتر دندانپزشک اطفال... خلاصه یکروز کاری همراه خاله رفتی ...خاله  تعریف کرد خیلی دختر خوبی بودی و اولش خیلی خیلی خوب با خاله و خانم دکتر همکاری کردی ..ولی قسمت  بد ماجرا این بود که سه تا از دندان های شما عصب کشی نیاز داشت.. اونروز خاله و خانم دکتر دندان شما را پانسمان  کردند و برگشتی خونه ...وقتی من و پدر را دیدی تازه دردهایت یادت اومد و کلی برامون گریه کردی ...   دو سه روز بعد ما بردیمت کلینیک و از کل دندان ...
24 شهريور 1392

87.درو یونجه های مزرعه بابا منصور- مرداد ماه 92

خانم خانمی... عشقم ..دلم...گلم سلام امسال ما کل ماه مبارک رمضان را چهل چشمه و پیش بابا منصور بودیم.. ما  هر وقت که انرژی داشتیم شما را می بردیم مزرعه بابا منصور ...یکی از روزهای آخر ماه مبارک بود که وقت درو و برداشت یونجه ها بود و ما هم که تا حالا ندیده بودیم سریع شال و کلاه کردیم و رفتیم...   چقدر بوی یونجه ها شیرین و مطبوع بود...چقدر چیدن آنها با تراکتور و اون داس مخصوصش جالب بود... من و شما هر دو ذوق کرده بودیم... توی خیلی از قسمتهای مزرعه بلندی یونجه ها هم قد شما بود و وقتی شما تو مزرعه می شستی من نمی تونستم ببینمت.. انجا کلی بازی کردیم و کفشدوزک و مورچه گرفتیم و دم افطار خسته و کوفته برگشتیم خونه ... از دیدن یک &n...
12 مرداد 1392