زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

31. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت آخر

سلام گلم  خانمم  عزیزم   جیگرم    یادش بخیر وقتی برای اولین بار این کلمات را به من و پدر گفتی چقدر ذوق کردیم  .. یایا فروغ اینها را یادت بود  ولی بعد دایره کلماتی که توی این زمینه می گفتی خیلی بیشتر شد جونم برات بگه ( بنویسه ) برای مسافرت به خوزستان من و شما و پدر و  خاله مهسا تصمیم گرفتیم با اتوبوس برویم ولی بابا خان و مامانی و مامان افسرو بابا منصور با ماشین اومدند همگی صبح  یه روز گرم و شرجی رسیدیم  خوزستان منزل عمه پریسا و عمو مطهر ...  دست عمه درد نکنه یک  صبحانه مفصلی آماده کرده بودند ... خونه عمه پریسا و عمو مطهر را هم برای اولین بار بود که اومدیم ...متاسفانه برای ...
7 شهريور 1391

30. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت دوم

سلام پرنسس من   بعد از چهلچشمه برگشتیم اصفهان و رفتیم خونه یایا فروغ و انجا هم کلی سورپرایز  شدیم ...یایا فروغ و خاله مهسا کلی اسباب بازی و بادباک و چادر قلعهای صورتی رنگ و عروسکهای خرسی و ...آماده کرده بودند  دست یایا ( مادربزگ به زبان یونانی) درد نکنه تو اون چند روز کلی غذاهای خوشمزه برامون تهیه دید  من و پدر صبح ها شما را می ذاشتیم پیش  یایا و خودمون دنبال کار هامون می رفتیم و یا به بازدید از فامیل و بزرگ های فامیل که دعوت کرده بودند می رفتیم ( همه ناراحت می شدند وقتی شما همراهمون نبودی ولی خوب برای ما راحت تر بود هم به کارهای اداریمون می رسیدیم و هم در میان کارهامون دید و بازدید هم می کردیم)   ...
7 شهريور 1391

29. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت اول

 سلام گلم  امسال تابستان مسافرت خیلی خوبی به ایران  داشتیم  صبح پنج شنبه ساعت 10 صبح راهی فرودگاه شدیم و پروازمون ساعت 12:15 ظهر به وقت قبرس بود. از زمان  عبور از  مرحله تایید بلیط تا سوار شدن به هواپیما شما همه اش داشتی توی سالن ترانزیت با دستگاهها بازی می کردی یا فروشگاهها را چرخ می زدی .....       بلاخره وقت ورود به هواپیما شد و ما برخلاف دفعات قبل کنار پنجره نبودیم و ردیف وسط قرار داشتیم اما بعد از اینکه هواپیما بلند شد تونستیم من و شما جامون را عوض کنیم و کنار پنجره بشینیم و پدر تنها موند      خلبان هنگام فرود گفت هوا کمی  دارای ت...
7 شهريور 1391

28. آخرین روز مهدکودک قبل از تعطیلات آگوست 2012

خانم کوچولوی مادر سلام امروز هم تصمیم دارم  در مورد مهد کودکت برات بنویسم.                                                               اسم مهد کودک شما « ابرها»است. هر سال کریستمس عکس سالانه از شما می گیرند و همینطور توی مراسم های مختلف مثل کارنوال و بقیه مراسم ها شما هم لباس مخصوص  می پوشید . کلی شعر های یونانی و انگلیسی یاد گرفتی و همنی طور کلی کاردستی داری . همه را برای  تو جمع کرده ام. تعدادی از عکس های سال های گذشته ات و اخرین عکس...
22 مرداد 1391

27. مسابقه لبخند یک فرشته

 مسابقه دیگه  ای که توی نی نی وبلاگ برگزار شد وما با این عکس توی مسابقه شرکت کردیم  مسابقه لبخند یک فرشته بود    قربون اون خواب قشنگت برم  این روز که این عکس را گرفتم بغل پدر بودی و کلی  تو خواب با صدا می خندیدی  ما که کلی ذوق زده شده بودیم  فکر کنم داشتی با فرشته ها بازی میکردی و لذت می بردی  راستی دلم نیومد این چند تا عکس را هم نذارم :           ...
16 مرداد 1391

26. ماجرای های دخترم در هفته های گرم تابستان مرداد ماه 91 - July 2012

سلام خانمی قربونت برم ...اینقدر این دو هفته هوا گرم شده که نگو ...  اخبار می گفت توی 40 سال گذشته این مقدار گرما رکورد زده ...                       خلاصه ما هم توی این گرما از خونه می زنیم بیرون می ریم مال یا مراکز بزرگ بازی که هم شما سرگرم بشی و هم از گرما نجات پیدا کنیم....تازه جدیدا یک مرکز بزرگ سرمایشی هم افتتاح شده که همه می تونند برای فرار از گرما  اونجا وقت بگذرنند.   توی این دوهفته گذشته ما دو بار رفتیم بولینگ، بازی محبوب شما ( یک بار تنهایی و یکبار با دوستامون) هر دو بار شما ...
11 مرداد 1391

25. ماجرای دیدن ساشا ( دوست مهدکودکی ات ) در مک دونالد

چند روز پیش وقتی از مال برمی گشتیم برای ناهار شما را بردیم مک دونالد ..... مثل همیشه فیش و چیپس و میلشیک سفارش دادی ... اما تا اومدی شروع کنی به غذا خوردن چند تا میز اون طرف تر دوست مهد کودکی ات را دیدی ...  مرتب به من می گفتی ماما ساشا اینجاست ... من هم که هنوز میز های کناری را ندیده بودم می گفتم نه مادر جان ساشا رفته خونه اشون و دوباره توی مهد همدیگر را می بینید اما یه دفعه دیدم شما از میز خودت و ساشا هم از میز خودش اومدید پایین و خیلی رومانیک همدیگر را بغل کردید و می بوسیدید  ( پدر گفت مثل اینکه چند ساله همدیگه را ندیدند ....     ) خلاصه دیگه نه ساشا غذا خورد و نه شما و هر دو رفتید محوطه ب...
3 مرداد 1391

24. شیطونیهای دخترم زمان رفتن به فروشگاه و خرید

سلام خانمی فصل حراج های تابستانی که میشه  من  هم که عاشق خرید  و از این فروشگاه به اون فروشگاه   شما وقتی با من می آیی خرید فقط یک ساعت اول همراهی میکنی ادامه مطلب یادتون نره : سلام خانمی فصل حراج های تابستانی که میشه  من  هم که عاشق خرید  و از این فروشگاه به اون فروشگاه   شما وقتی با من می آیی خرید فقط یک ساعت اول همراهی میکنی ولی زود خسته می شی و می گی حوصله ات سر رفته و می خواهی بری قسمت بازی مخصوص  بچه ها  یا می گی می خواهی برای ساندویج بخوری طبق همیشه ماهی و چیپس و میلشیک  برای همین ، همیشه خرید های من نصفه نی...
2 مرداد 1391

23. دخترم در جشن های پارک آکروپلیس -- قبرس اروپایی (نیکوزیا) تیرماه 91

 دختر گلم سلام  با تعطیل شدن مدرسه ها و گرم شدن هوا، پارک اکروپولیس پر میشه از خانواده ها و بچه و جالبتر اینکه هر شنبه و یکشنبه آخر هفته، کلی برنامه و جشن و موسیقی و فستیوال نقاشی و ... خیلی چیزهای دیگر است ... البته شما که برات فرقی نمی کنه برنامه باشه یا نه دوست داری هر روز بریم پارک ... من و پدر سعی می کنیم عصرها که هوا خنک تر است شما را یک سر ببریم البته توی روزهای هفته چون هر دو سر کاریم و خودت هم  تا ساعت 4 عصر مهد کودک هستی، پارک رفتن کمتر است ولی شنبه یکشنبه ها پارک را از دست نمی دی وای از زمانی که فستیوال نقاشی است کلی لباس هایت رنگی میشه ولی فدای سرت چون خیلی به کاردستی و نقاشی علاقه داری ... ب...
18 تير 1391