زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

زهرا (دختر دوست داشتنی ما)

37. تعدای از اولین ها

گلم خانمی  دیروز  وقتی از مهد خونه اومدی  گفتی می خواهی کتاب بخونی  من هم برات کتاب و دفترت را اوردم و رفتم سراغ کارهام  چند دقیقه بعد صدام زدی ...وقتی اومدم دیدم اسم قشنگت را با خودکار نوشته بودی .... البته توی کامپیوتر براحتی اسمت را تایپ می کنی و همه حروف و کلی کلمات را بلد هستی ولی برای اولین بار بود که تونستی با دستای قشنگت  و با دست خط خودت  اسمت را بنویسی ..... عاشقتم  گلم     ( اولین دست خط    آبان 91- اکتبر 2012)  اینم عکس اولین باری که خورشید خانم را با چشم و ابرو کشیدی  و به قول خودت یک شاخه گل هم دادی دستش   اولین باری که د...
23 مهر 1391

36.علاقه مندی دخترم به حیوانات ( مخصوصا سگ و گربه )

 عزیزم ..گلم .. قلبم ...خانمم ... جیگرم  چند وقتی است که با موضوع علاقه مندی شدید شما به حیوانات روبرو هستیم ...قبلا هم می دونستیم علاقه داری ولی الان که بزرگتر شدی بیشتر این مسئله را عنوان می کنی ماجرا به چند روز قبل بر می گرده ... داشتیم با هم توی خونه با عروسک هات بازی می کردیم ...عروسک سگ بزرگت رادادی به من و می گفتی نوازش کنم ...منم دست روی سرش می کشیدم ...بعد یک دفعه من عروسک سگ سفیدت را پرتاب کردم  بالا  دوباره گرفتمش ...عصبانی شدی و گفتی نه مامی ... الان می ترسه ...نباید سگ بالا انداخت فقط باید بغلش کنی  من پرسیدم تو از کجا می دونی ؟ گفتی مثل سگ ایرینی ( یکی از دوستای مهد کودکت است)...
18 مهر 1391

35. تعدادی عکس جامونده از قبل از کوتاه کردن موهات -- اکتبر 2012

دختر گلم   شما اصلا علاقه ای به بستن موهات نداری و دوست داری اونا همیشه دورت باشند اما چون خیلی گرمایی هستی زود هم خسته می شی برای همین تصمیم گرفتم موهات را کوتاه کنم ...البته خودت به من گفتی تا کجا کوتاه کنم ... بعدا عکس های جدید با موهای کوتاه را برات می ذارم .... فعلا چند تا عکس  یکروز قبل از کوتاه شدن موهات .. داشتیم می رفتیم بازارچه خیریه که  هر سال ماه اکتبر برگزار میشه ادامه مطلب یادت نره : د      اینجا هم وقتی برگشتیم خونه خودت و عروسکات طبق معمول در حال دیدن برنامه و کارتون هستید ...شما همیشه علاقه داری روی میز یا لبه مبل بشینی.. دوست دارم یه عالمه ...
16 مهر 1391

34. نقاشی و رنگ آمیزی قاب شیشه ای

گلم جیگرم خانمم عزیزم  عشقم  روز دختر همراه شما رفتیم  فروشگاه جامبو و برات چند تا قاب گرفتیم و شما باید اونها را رنگ آمیزی می کردی ... خودت توی فروشگاه اونها را دیدی و از ما خواستی برات بخریم  ...برام جالب بود که خیلی با دقت  همه انها را انجام دادی ... یک قاب بزرگتر را هم بردی مهد و به ناتاشا هدیه دادی و الان اون  قاب شما توی مهد کودک است ...بچه  ها توی مهد کلی برای شما دست زده بودند و دو تا ستاره جایزه  گرفتی... منم بقیه را توی  اتاق آویزان کردم ...قربون دستهای قشنگت برم ...
10 مهر 1391

33. ماجراهای روز دختر و کادوهای دخترم شهریور 91 (سپتامبر 2012)

گلم جیگرم خانمم عزیزم  خیلی دوست دارم  امسال روز دختر شما خیلی بهتون خوش گذشت  اول اینکه پدر با شیرینی  از نوع مورد علاقه شما به خونه اومدند و بعد از صرف  شیرینی و چایی  همگی با هم رفتیم  فروشگاه جامبو  و کلی  کادو خریدید  از تابلوهای نقاشی ( در پست های بعدی می ذارم ) تا وسایل پزشکی و چند تا کتاب رنگ امیزی و مداد شمعی  و مداد رنگی ... تمام کادوهات به سلیقه خودت بود  بعد رفتیم مال نیکوزیا ... جالب بود که اونجا افتتاحیه یا به قول خودشون فرش قرمز فیلم جدید باربی بود و کلی ویترین چیده بودند و عکس و پوستر و عروسک های کادو می دادند خیلی بهت خوش گذشت ... شام هم پدر...
21 شهريور 1391

31. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت آخر

سلام گلم  خانمم  عزیزم   جیگرم    یادش بخیر وقتی برای اولین بار این کلمات را به من و پدر گفتی چقدر ذوق کردیم  .. یایا فروغ اینها را یادت بود  ولی بعد دایره کلماتی که توی این زمینه می گفتی خیلی بیشتر شد جونم برات بگه ( بنویسه ) برای مسافرت به خوزستان من و شما و پدر و  خاله مهسا تصمیم گرفتیم با اتوبوس برویم ولی بابا خان و مامانی و مامان افسرو بابا منصور با ماشین اومدند همگی صبح  یه روز گرم و شرجی رسیدیم  خوزستان منزل عمه پریسا و عمو مطهر ...  دست عمه درد نکنه یک  صبحانه مفصلی آماده کرده بودند ... خونه عمه پریسا و عمو مطهر را هم برای اولین بار بود که اومدیم ...متاسفانه برای ...
7 شهريور 1391

30. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت دوم

سلام پرنسس من   بعد از چهلچشمه برگشتیم اصفهان و رفتیم خونه یایا فروغ و انجا هم کلی سورپرایز  شدیم ...یایا فروغ و خاله مهسا کلی اسباب بازی و بادباک و چادر قلعهای صورتی رنگ و عروسکهای خرسی و ...آماده کرده بودند  دست یایا ( مادربزگ به زبان یونانی) درد نکنه تو اون چند روز کلی غذاهای خوشمزه برامون تهیه دید  من و پدر صبح ها شما را می ذاشتیم پیش  یایا و خودمون دنبال کار هامون می رفتیم و یا به بازدید از فامیل و بزرگ های فامیل که دعوت کرده بودند می رفتیم ( همه ناراحت می شدند وقتی شما همراهمون نبودی ولی خوب برای ما راحت تر بود هم به کارهای اداریمون می رسیدیم و هم در میان کارهامون دید و بازدید هم می کردیم)   ...
7 شهريور 1391

29. مسافرت سوم دخترم به ایران آگوست 2012 ( تابستان 91) -- قسمت اول

 سلام گلم  امسال تابستان مسافرت خیلی خوبی به ایران  داشتیم  صبح پنج شنبه ساعت 10 صبح راهی فرودگاه شدیم و پروازمون ساعت 12:15 ظهر به وقت قبرس بود. از زمان  عبور از  مرحله تایید بلیط تا سوار شدن به هواپیما شما همه اش داشتی توی سالن ترانزیت با دستگاهها بازی می کردی یا فروشگاهها را چرخ می زدی .....       بلاخره وقت ورود به هواپیما شد و ما برخلاف دفعات قبل کنار پنجره نبودیم و ردیف وسط قرار داشتیم اما بعد از اینکه هواپیما بلند شد تونستیم من و شما جامون را عوض کنیم و کنار پنجره بشینیم و پدر تنها موند      خلبان هنگام فرود گفت هوا کمی  دارای ت...
7 شهريور 1391